فیلم «سوسن در سحر میشکفد» که حالا بر پرده سینمای حقیقت است، داستان زنی کُرد به نام سوسن رشیدی، قدرتمندترین زن رزمیکار ایران است که با وجود مخالفت خانوادهاش، وارد ورزشهای رزمی شد و موفقیتهای زیادی به دست آورد.
زنی کرد از میان عشایر ایلام که توانست با شناسنامه خواهرش «سوسن»-همان خواهری که در کودکی از دست داده- در رشته کیک بوکسینگ، بارها قهرمان شود و حالا در زیر سیاه چادرهای سرزمین مادریاش، آرزوی تازهای دارد؛ راهاندازی باشگاهی دخترانه که شاید خیلیها تبدیل شدنش به یک باشگاه ورزشی زنانه را در ذهن نداشته باشند.
موضوع این فیلم، تلاشی زنانه برای رسیدن به اهدافی است که خیلیها آنها را مردانه میدانند. داستان زنی که ۷ ماهه باردار است اما قابهای مختلف از تمرینهای ورزشیاش دقایقی حیرت را به چشم بینندگان این فیلم مینشاند. او نمیخواهد به خاطر بارداری ورزش را کنار بگذارد، چادر به چادر میرود تا در همان محیط کوچک عشایری، تغییر ایجاد کند. تغییر برای دخترانی که باورهای جنسیتزده آنها را به غذا پختن، شیر دوشیدن، مهمانداری و کارهایی از این قبیل نشانده که فرهنگ مردسالار برایشان رقمزده است.
اما قصد کارگردانِ این فیلم ۴۱ دقیقهای، تنها روایت آرزوهای زنانه نیست. قصد او در کنار نشان دادن تمام سرکوبها و نادیده گرفته شدنهای زنان در اجتماع عشایری، به تصویر کشیدن تغییر در مردان این جامعه است. از شوهر سحر گرفته که در تمام طول فیلم حریف تمرینی اوست و در کنار همه نگرانیها برای فرزند در راهش، همسرش را تنها نمیگذارد و خودش وارد مذاکره با پدر و مادرانی میشود که ورزش را برای دختران به درد نخور میدانند، تا پدر سحر که در سکانسی از فیلم برای دامادش از دخترش، سحر میگوید که در کودکی به او لباس پسرانه میپوشانده تا بتواند او را به «چِرا» ببرد.
هرچند روایت از این «تغییر» محتاط و همراه با بعضی از همان کلیشههای جنسیتی است، اما پیام روشنی را برای ببیندگان به همراه دارد: تلاش سحرها میتواند وضعیت زندگی زنان را تغییر دهد؛ حتی در سیاه چادرهایی با قوانین و عرفی پدرسالار.
شاید بعضی از مونولوگها یا حتی دیالوگهای این فیلم کمی شعاری یا حتی گل درشت به نظر برسند، اما به نظر سخن گفتن از تبعیض در فیلمی مستند، انگار راهی به غیر از این را پیش پای کارگردان نگذاشته است. سخن گفتن از تبعیضی که در تمام دقایق فیلم از زبان خود سحر، همسرش، مربیاش، پدرش و حتی بعضی از زنانی که از رفتن دخترشان به باشگاه سحر، استقبال میکنند، پیوسته به گوش میرسد.
اما شاید نقطه ثقل این فیلم، چند سکانس پایانی آن باشد؛ زمانی که ۱۲ دختر کوچک و بزرگ با همان لباسهای کردی، به سیاه چادر سحر میروند تا پا به دنیای ورزش بگذارند. همان روزی که سحر آن را روز تولدش می نامد. موسیقی کردی چاشنی صحنههای تمرین این دختران در باشگاه میشود و فیلم با ضربههای محکم سحر بر دستکشهای همسرش پایان می گیرد. ضربههایی محکم همراه با صدای بلند سحر که انگار میخواهد عمری نابرابری را فریاد بزند.
۵۷۵۷